تو و فاصله با هم یکی شدید من و پاهام به رسیدن نا امید کاش می شد می رسیدم تا می دیدم تو و فاصله به هم چیا می گید ؟
من صبورم اما بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند می ترسم
درد ، مرا انتخاب کرد ... من ، تو را ... تو ، رفتن را ... آسوده برو دلواپس نباش من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم
زمستان است و من شنیده ام روزها کوتاه تر می شوند ولى . . . نمیدانم چرا دارند این روزها هى بلندتر می شوند بى تو
نگاه کن آن دور دست ها یکی تنها به انتظار ایستاده ... لبخندی عاشقانه ، دستی برایش تکان بده تا بشکند حصار سنگی تنهایی اش ...