سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک
سوتــ♥ـه دلـان

سوتــ♥ـه دلـان

جملات و دل نوشته های غمناک

دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد ...

دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد ... که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی دو آدم خیـــره مـــی مـــاند

در نبود تو ...

در نبود تو برگ زردی شده ام میان برگ های سبز ... تاب طعنه تابستان را ندارم کاش کاری کنی پاییز بیاید...

نکند تو باشی...

حرفت که می شود با خنده می گویم : یادش بخیر ، فراموشش کردم اما نمی دانند هنوز هم کسی اشتباه تماس می گیرد سست میشوم که نکند تو باشی...

چقدر کم توقع شدم ...

چقدر کم توقع شدم نه آغوشت را می خواهم ! نه یک بوسه ! نه دیگر بودنت را همین که بیایی از کنارم رد شوی کافیست ! مرا به آرامش می رساند حتی به هم ساییده شدن سایه هایمان ...

نیمه گمشده ی من ...

مشتی از خاک برمی دارم..! شاید... این همان نیمه گمشده ی من باشد که خدا یادش رفته خلقش کند...

عاشق ...

به افتادنم در خیابان خندید… و من تمام حواسم به چشمان مردم بود که عاشق خنده اش نشوند…

درس...

می گویند ضعیف شده ای می گویم سنگینی درس هایم است ، نمیدانند سنگینی درس هاییست که از دنیا و آدم هایش گرفته ام..